به عقیده بنده ؛ لازمه تندیس ملی هشتگِ آتش به اختیار ، در معنای واقعی خودش یعنی "کار فرهنگی تمیز و خودجوش" تعلق بگیره به این اثر :
الحمدلله...
به عقیده بنده ؛ لازمه تندیس ملی هشتگِ آتش به اختیار ، در معنای واقعی خودش یعنی "کار فرهنگی تمیز و خودجوش" تعلق بگیره به این اثر :
الحمدلله...
غیر از اینه؟؟؟
پ.ن: اینها یکسری از برداشت های شخصی هست که به اشتراک میزارم. به هر حال ممکنه شما انتقادی داشته باشید، من قطعا احترام میزارم و ازتون میخوام که باهام در میون بزارید! سعی کردم از نکات خیلی ساده شروع کنم! کم کم به مسائل عمیق تر هم میرسیم. ان شاء الله.
ارادت... ۲۴ فروردین ۹۹
#میم_ر
سلام امروز ۲۰ فروردین ماه ۹۹، مصادف با نیمه شعبانه.
نیمه شعبانی که به بهانه کرونا متفاوت از هر سال داره طی میشه. نیمه شعبانی که بعد از ۴۰ سال همچنان شهر رو غرق سرور میکرد و تقریبا هیچکس نبود که متوجه این روز و مناسبت مقدسش نشه. مقدمات ممنوع! آن چیزی که باعث شد من امروز دست به قلم شوم، ابتکارات و خلق حماسه هایی بود که شاید هیچگاه بوجود نمی آمد یا اگر می آمد به منصه ظهور نمیرسید و محلی برای عرضه نبود.
.
در عین حال که هیچگاه نتوانستند مردم را از برگزاری جشن نیمه شعبان منصرف کنند، لکن به شدت تلاش در انحراف آن داشتند، از خدا بیخبران! به نحوی که فضای معنوی و جو عمومی انتظار در سالهای اخیر جای خود را به کنسرت های خیابانی و ابتذال های پنهان داد. قطعا همگی ''آقامون جنتل منه'' رو در نیمه شعبان گذشته بیاد داریم... .
.
امسال و به برکت کرونا، آنها که دنبال خودنمایی و چشم و هم چشمی و گاها فضای ابتذال بودند از این حرکت جاماندند و اما دلدادگان و منتظران حقیقی به بهترین نحو انجام وظیفه کردند. آنان که خالصانه دست به دعا برداشتند، آنان که در حسرت جشن عمومی (و تنظیم شعائر الهی) سوختند، آنان که دست گیر نیازمندان شدند، آنان که داوطلبانه به خدمت مردم درآمدند و هم آنانکه با ایده های ناب و بدیع خود چراغ انتظار را در دل مردم روشن کردند و یکبار دیگر عموم مردم را و غافلان را بیاد صاحب واقعی شان انداختند.
دست مریزاد و بارک الله. خداقوت جانانه به منتظران حقیقی و آنان که در این روزها واقعا خوش میدرخشند.
پ.ن: برای فعالین فرهنگی تنبل، اگر حوصله یا توان کار های فرهنگی تمیز # آتش_به_اختیار را ندارید، این روز ها نمونه ها بسیار زیبایی در حال خودنمایی است، به دقت و توجه و ثبت آن ها توصیه میکنم.
شاید یروزی بشینم و از این سفر چند روزه ی به اهوازم که هنوز هم ادامه داره مفصل بنویسم... تازه ۱ شب گذشته و من ۲سالی که اهواز بودم رو مرور کردم ... دو سال پر از خاطرات تلخ و شیرین ... دو سال پر از دغدعه پر از بحث و پر از درس؛
#خاطره چیز عجیبیه
چند روز پیش توی #وبلاگ م درموردش نوشتم؛
الان چقدر نسبت به اون روز تغییر کردم؟!
صعود ؛ یا نزول؟!
کجای کاریم...
شب یلدا بود
طولانی
اما روشن
کنار شهدا
دردانه ها
#دردانه_های_بهشتی
انار بود و
دانه بود و
شهید بود
جشن بود و
خنده بود و
شهید بود
و ما بودیم
که مرده بودیم!
#شب_یلداتون_مبارک
#میم_ر
۹۸.۰۹.۳۰
خیلی وقتها درونمون پر میشه از #خاطرات گذشته ؛ یهو حس میکنی تو چند ثانیه و چند دقیقه ، چند سال از عمرتو ، شیرین و تلخ و زشت و زیبا ، داری میبینی!
نه!
دیدن نه ... انگار الان تو همون لحظه قرار گرفتی و داری تجربه میکنی! به ضربان قلبت ، به گرمی نفس هات و حتی به خنده ای که روی لبات میشینه توجه میکنی و با تلخی از کنارش عبور میکنی... خاطره بعدی ... خاطره بعدی... همشون مثل عکس های یک آلبوم سیاه سفید مرور میشه و میرسه به الان ! به جایی که هستی! به ظاهرت ... به باطنت ... به تغییراتت ... به چیزی که میخواستی بشی و چیزی که الان هستی !
#ادامه_مطلب ....
سلام
حدودا 10 سال پیش و زمانی که راهنمایی بودم ، با وبلاگ نویسی آشنا شدم...
اون موقع ها فضا خیلی متفاوت بود ؛ شبکه های اجتماعی به گستردگی و فراگیری امروز نبود و نهایت ارتباط ما به #یاهو_مسنجر یا #فیس_بوک ( البته اونم یواشکی) منتهی میشد!
فضای وبلاگ نویسی من هم البته خیلی متفاوت بود، سرشار از شور دوران نوجوانی ، پر از #کپی_پیست ! بی دغدغه و فارق از هر جایی مینوشتم و خب مهم ترین بخشش این بود که برای شرکت در #مسابقات_وبلاگ_نویسی مطالبی رو کپی پیست میکردم که شاید تا همین الانشم نمیدونم چی هستن!
امروز اما نه فقط برای مرور خاطرات که برای ثبت خاطراتم وبلاگ رو انتخاب کردم... چون معتقدم همونطور که یک روز فیس بوک شده بود #الهه_ارتباطات ! یکروز #ویچت و یکروز #لاین و #وایبرو ... و همشون به سمت فراموشی رفتن ، [به عقیده من البته ] مطمئنا چنین سرنوشتی در انتظار #تلگرام و #واتس_اپ و حتی #اینستاگرام هم خواهد بود.[و حتی پیام رسان های داخلی نظیر بله و ایتا و سروش و ...] اما، وبلاگ موندگاره...هستش تا هستی و بنویسی و برگردی بهشون نگاه کنی.
مزیت های دیگه ای هم داره ، ولی خب قرار نیس حوصلتونو سر ببرم...
راستی ؛ هنوز که به فراموشی سپرده نشده ؛ پس اینستا و تلگرام و بله منو هم دنبال کنید...
میم.رِ 98.9.25
به نام خدایی که این روزها اورا میبینیم و صدایش را میشنوم
دست نوازشش را روی پوستم حس میکنم و عاشقانه اورا میخوانم...
.
.
ازونجایی که #مهاجرت امر مقدسی هستش!بدلیل خدمات بهتر و رابط کاربری آسان تر به اینجا آمدم، چند پست کوتاه از وبلاگ قبلی رو اینجا انتقال میدم، بنابر این اگر تاریخ ها متناقض بود تعجب نکنید!
ارادتمند
#میم_ر